من آدمِ مناسبتی نیستم!هیچ وقت از رسیدن شب یلدا و عید نوروز خوشحال نشدم!و حتی از رسیدن عید ناراحت شدم.شاید وقتی دیگر که مستقل باشم و تعطیلات به دلخواه خودم سپری کنم،شیرینی عید را حس کنم.

دیشب که ماه بانو وضعیت واتس آپ دوستان و فامیل را نگاه میکرد،ناراحت شدم!ناراحت شدم که کز کرده بود و ما یلدایی نداشتیم.خانواده پرجمعیت ما پراکندست و اخرین دورهمی که همه جمع بودیم برمیگردد به عید سال نود و دو! از ان به بعد همیشه یک نفر غایب داشتیم و من اینجور مواقع به یادِ نفرین ماه بانو در بچگی می افتم!آخر حق داشت بزرگ کردن پنج دختر قد و نیم قد تنهایی سخت است،اینکه میگویم تنهایی به معنی این است که بابا درعین حضور داشتن در بزرگ شدن ما تصرفی نداشت!ماه بانو هروقت به تنگ می آمد از دست ما،فریاد میزد"ایشالا پنج تاتون بشید یکی،یکیتون هم باد سیاه ببره"باد سیاه همه را پراکنده کرد و ریشه های من را سست!

در هرحال دیشب تلاش مذبوحانه من و ماه بانو نتیجه ای در پی نداشت و جای خالی بچه ها عجیب توی ذوق میزد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دختر شصت و پنجي گیاهان دارویی شفا بخش درسکار درباره عکاسی پیچک خیال farsi Sri دختر حوا Luke