ساعت دوازده شب هست و با حوصله دارم لاک میزنم!!! این یعنی حال دلم خوبه :)
ساعت دوازده شب هست و بدون توجه به لرزش دستم و کج و کوله شدنِ لاکم با ذوق به ناخن های قرمزم نگاه میکنم:)
ساعت دوازده شب هست و از مرورِ امروزم لبخند پت و پهن روی لبم جاخوش کرده :)
از یک روز زندگی چی میخوام مگه؟
سرکار با همکارها شوخی میکنم،بچه ها رو با عشق بغل میکنم و از لباس های تک تکشون تعریف میکنم.
خونه مامان بزرگه میرم و دیداری تازه میشه.
برای عیدی خواهرزاده ها خرید میکنم،برای هرکدوم ست تیشرت و شلوار خریدم[خانوم فروشنده وقتی داشت کارت رو میکشید گفت عجب خاله مهربون و دست و دلبازی،منم با لبخند گفتم هرکاری کنم جبران محبت های خواهرام نمیشه،من فقط دارم درس پس میدم :)
خداروشکر بابت محبت و علاقه ای که بینمون هست.]
برای خودم شلوار جین و کتون میخرم.
اصلا دست و دلم نمیلرزه برای پول خرج کردن،عوضش خدا رو شکر میکنم برای پول حلال و با برکتی که روزی من شده :)
مهم نیست که تا دوماه اینده من هستم و صدوپنجاه تومن موجودی کارتم،مهم خوشحالی بچه ها موقع عیدی گرفتن :)
درباره این سایت